جدول جو
جدول جو

معنی سنگ چال - جستجوی لغت در جدول جو

سنگ چال
از توابع دهستان بندپی بابل، زمین سنگلاخی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنگ سال
تصویر تنگ سال
خشکسالی، سال کمیابی و گرانی خواربار، قحط سالی، تنگ سالی، بدسالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ چاپ
تصویر سنگ چاپ
نوعی سنگ آهکی به رنگ خاکستری یا زرد که از دانه های ریز تشکیل شده، به خوبی جلا و صیقل می پذیرد، چربی را جذب می کند و در چاپخانه های سنگی برای چاپ کردن اوراق به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ ساو
تصویر سنگ ساو
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سان ساو، سامیز، مسنّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ چین
تصویر سنگ چین
ویژگی دیواری که با چیدن سنگ ها بر روی هم ساخته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ خاز
تصویر سنگ خاز
سنگ پا، نوعی سنگ سوراخ سوراخ بسیار سخت است که در حمام چرک پا را با آن پاک می کنند، سنگ سودا
فرهنگ فارسی عمید
(سَ گِ)
قسمی سنگ که با آب سایند و برای فرونشانیدن اورام بر موضع مالند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
واحد وزنی بود معمول در تهران و پاره ای شهرستانها معادل دو من تبریز برابر با شش کیلوگرم
لغت نامه دهخدا
(هََ گَ لَ)
دهی است از بخش بانۀ شهرستان سقز. دارای 108 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، توتون، ارزن و مازوج است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ فَ / فِ دَ/ دِ)
آبی که آنرا با سنگهای تفته که در آن افکنند گرم کرده باشند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سنگدل. بی رحم. ظالم. بی شفقت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
سنگی که چرک پا بدان بزدایند و خاژ چرک بدن را گویند. (آنندراج) :
ز آرزوی پای بوس شهریار
داشتم روی دژم چون سنگ خاژ.
کلیم نزاری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گردباد. (آنندراج). رجوع به سنگدوله شود
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
مجازاً حائل و مانع از چیزی. (آنندراج) (از مجموعۀ مترادفات ص 228). مزاحم. مانع. انگل. (ناظم الاطباء) ، متعرض راه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد. دارای 138 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
سنگ ساینده:
گهی جانور بد رونده ز جای
بسینه زمین در بتن سنگسای.
اسدی.
زهر بقعه شدندی سنگ سایان
بماندندی در او انگشت خایان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ سُ)
سنگی که سفال از آن سازند. (آنندراج) :
زآن لعل آبدار که می میچکد از او
سنگ سفال میکدۀ ما مکیدنی است.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
گودالی تاریک که گناهکاران را در آن نگاهدارند. مؤلف غیاث اللغات نویسد: لفظ چال در اصل چاه بود، ها را به لام بدل کرده اند، چنانکه در جواهرالحروف. (غیاث) (از آنندراج) :
سیه چال و مرد اندر او بسته پای
به از فتنه از جای بردن بجای.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ لِ)
سنگی که بجای بالین در زیر سر گذاشته بخواب روند. (آنندراج) :
بیا تا درین شیوه چالش کنیم
سر خصم را سنگ بالش کنیم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ)
دهی است از دهستان خرم آباد شهرستان شهسوار. دارای 245 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمۀ کیله. محصول آنجا برنج، مرکبات و جالیزکاری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از بخش ایزۀ شهرستان اهواز است که 205 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تنگدست و مفلس و فقیر و تهی دست. (ناظم الاطباء) : بوسهل پی آوردن خواجه، فرستاده آمد که بوسهل بروزگار گذشته تنگحال بود و خدمت و تأدیب فرزندان خواجه کردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59).
ور دم نزدم چو تنگحالان
دانی لغت زبان لالان.
نظامی.
رجوع به تنگ حالی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیه چال
تصویر سیه چال
گودالی که گناهکاران را در آن نگاه دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگ تاب
تصویر سنگ تاب
پخته و برشته شده بر روی سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگ تاب
تصویر سنگ تاب
پخته و برشته شده بر روی سنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنگ حال
تصویر تنگ حال
نادار، بی بضاعت
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان خرم آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
از اجزای دنگ، سنگی به شکل استوانه و با کاسه ای در وسط، به
فرهنگ گویش مازندرانی
پلی که از گذاردن سنگ در رودخانه درست شود
فرهنگ گویش مازندرانی
چاله ای که دنگ در آن فرو آیدچاله ای که شالی بعد از پوست کندن
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی حرکت به وسیله ی چهاردست و پا که زانو و پنجه های دست
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در روستای کدیر نوشهر، مرتعی در مسیر روستای ویسر شهرستان
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان ناتل رستاق نور
فرهنگ گویش مازندرانی
چاله و حفره های طبیعی روی سنگ که آب در آن جمع شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در حومه ی نوشهر، منطقه ی سنگی و صخره ای
فرهنگ گویش مازندرانی